کاربرد زبان شناسی نوین در فهم مفاهیم قرآن با تأکید بر رهیافت ایزوتسو: جلسه سوم
نظریه «میدان معنایی» ایزوتسو در تشخیص معنای واژگان دینی:
نظریه ای کارکردگرایانه در معنا
حوزه معناشناختی یا سمنتیک
- یکی از هفت یا هشت حوزه مختلف زبان شناختی
- تمرکز این حوزه: رابطه بین لفظ و معنا
- بررسی ارتباط الفاظ با مقوله معنا
- چگونگی تولید معنا در زبان
- فرآیند تحول معنای زبان
رویکردهای معناشناختی
•توافق نظری در تقسیم بندی آن ها وجود ندارد.
•سه رویکرد بنیادی:
• رویکرد ذات گرایانه
• رویکرد زمینه ای
• رویکرد کاربردی یا کارکردی
رویکرد ذات گرایانه
• شامل دیدگاه های قدیمی و سنتی در معنا
• معنا: یک مقوله و بسته تعریف شده که با لفظ و با واقعیت در ارتباط است.
• هر معنا در یک واژه، یک هسته یا ذات دارد که تغییرناپذیر است.
رویکرد زمینه ای
•دقیقا در مقابل رویکرد ذات گرایانه
• عدم وجود معنای ثابت
• تولید همیشگی معنا در یک بسته (زمینه های غیرزبانی) و زمینه خاص
• امکان معانی متفاوت واژه ها در زمینه های مختلف
• مثال: واژه ماده یا جوهر
دیدگاه های درونی رویکرد زمینه ای:
دیدگاه تفسیری یا هرمونوتیکی
•رهیافت متکلم محور
• هویت، شخصیت، فرهنگ، تخصص و هر «زمینه ای» در متلکم بر تشکیل
معنای ذهنی او تأثیر می نهد.
•رهیافت خواننده و مفسرمحور
• معنا مساوی با فهم
• ارتباط بیشتر معنا به زمینه های بیرونی و غیرزبانی
رویکرد کاربردی یا کارکردی
• عدم وجود یک ذات یا هسته ثابت در معنا (ردّ رویکرد ذات گرایانه)
• عدم ارتباط معنا با بیرون حوزه زبانی (ردّ رویکرد زمینه ای)
• ارتباط معنا با کارکردهای ویژه هر لغت و هر عبارت در خود آن زبان
• معنا سیال است: تغییر معنا از یک بافت زبانی به بافت زبانی دیگر
• نظریه ویتگنشتاین دوم: یکی از مشهورترین رهیافت های این رویکرد
• مثال: واژه game
• جعل اصطلاح مشابهت خانوادگی
• منع مبنا قرار دادن معنای لغت نامه ای و فرهنگ نامه ای (نگاه افراطی)
• اصل نظریه کارکردی: معنای یک واژه یا عبارت را باید آن را در «درون» متن فهمید.
• همان طور که مردم شناس، معنای یک رفتار را در بافت همان قوم استنباط می کند.
نظریه «میدان معنایی» ایزوتسو در تشخیص معنای واژگان دینی:
نظریه ای کارکردگرایانه در معنا
اصول هشت گانه نظریه میدان های معنایی
اصل اول
• معنا حاصل تجزیه تحلیل و طبقه بندی واقعیت در قالب بسته های معنایی است.
• مثال علف هرز از ایزوتسو: در عالم خارچ چیزی به نام گیاه هرز نداریم.
• فرآیند مقوله سازی در زبان: بر اساس دیدگاهمان، واقعیت را مقوله بندی می کنیم.
• ایزوتسو: رابطه زبان و «شناخت» در مقابل رابطه زبان و «معنا»
اصل دوم
اجزا، عناصر و مقولاتی که ذهن ما تولید میکند، اموری مفرد و مجزا از همدیگر نیستند. ذهن من وقتی شروع به تحلیل و آنالیز واقعیت خارجی میکند، این کار را درون یک دستگاه (شبکه/سیستم) تجزیه و تحلیل انجام میدهد. ذهن من وقتی واقعیت خارجی را طبقهبندی میکند، معانی حاصله باهم سازگار است و از اینرو، وقتی واژه ها را بر این معانی اطلاق میکند بین آنها خلط نمی کند و جایگاه و نسبت به این معانی با یکدیگر معلوم است. برای نمونه، وقتی میگوید انسان، حیوان نبات، آسمان، کوه همه اینها برای خودشان جایی در این شبکه دارند. تقسیمبندی ذهن در باب معنا یک سیستم و دستگاه است؛ بهطوریکه، این معانی هم با هم ارتباط دارند.
از اینرو به تعبیری ما با شبکه معنا سروکار داریم و محصول مقولهبندی ما یک شبکه معنایی است که ایزوتسو از آن گاهی به الگوهای معنایی و گاهی به ساختمان معنا تعبیر میکند. ما با ساختمانی از معنا مواجهیم که پیکرههای مختلف معنا آن ترکیب را می سازد. اصل سوم: هر دستگاه یا شبکه معنایی خودش متشکل از زیرمجموعههایی است. ما با دستگاهی از معانی مواجهیم که خودش متشکل از گروهی از معانیای است که با همدیگر پیوند و تعامل دارند. به این گروه معانی که زیرمجموعه دستگاه کلی معنا و زبان است اصطلاحاً «میدان معنایی» میگویند. پس، اگر بپذیریم که معنا محصول یک مقولهبندی کلی است و گروه معانی (نه افراد) با یکدیگر ارتباط درونی دارند؛ دیگر این انگاره که هر واژهای برای خودش یک معنا دارد رخت برمیبندد؛ بلکه، باید بگوییم این واژه در این متن زبانی با چه گروه معنایی پیوند میخورد. خود ایزوتسو مثالهای زیادی در کتابهای انسان و خدا در قرآن، و مفاهیم اخلاقی میزند). برای نمونه، برای معنا کردن واژه «صلاه»، دیگر نباید گفت که واژه صلاه بهطور انفرادی به چه معناست؛ بلکه باید بگویم صلاه در فلان بافت واژگانی با چه بافت زبانی و ساختمان معنایی ارتباط پیدا کرده است. مثلاً، وقتی در قرآن کریم ببینیم صلاه کنار زکات بنشیند و در حوزه عبادات و تشریعیات قرار بگیرد یک معنا دارد و موقعی که کنار واژههای دیگر قرار میگیرد معنایی دیگری میپذیرد (یک جا به معنای صدا، دعا، و یک جا به معنای مجموعه ای از ارکان). و یا واژه کفر در یک نسبت معنایی و در یک بافت معنایی به معنای پوشاندن است و در یک جای دیگر به معنای ناسپاسی، و در یک جا در مقابل ایمان است. او در کارهای خودش نشان میدهد که این تفاوت معنایی بستگی به این دارد که این واژه را در چه نسبتی معنا کنیم. واژه کفر در نسبتهای معنایی مختلفی که قرار میگیرد معناش تغییر میکند. یک عرب زبان اگر کفر را در جایی بهکار برد که آن را به مسئله معرفت نسبت دهد، (یعنی، قبلش معرفت بیاورد و بعد بگوید کفر)، این کفر در مقابل ایمان قرار دارد. اما اگر همین کفر را در جایی که بحث نعمت است بیاورد، نسبت نعمت با کفر دیگر معنایش، معنای کفر در مقابل ایمان نیست.
اصل چهارم
دستگاه معنایی گفته شده که همان ساختمان معنایی است، از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر، از یک زبان به زبان دیگر، و حتی در درون یک زبان، از یک لهجه به لهجه دیگر، و یا یک خرده فرهنگ به خرده فرهنگ دیگر (حتی با وجود واژگان مشابه) متفاوت است. تحقیقات نشان داده است که ساخت و بافت معنایی حتی در درون زبان فارسی با هم دیگر فرق میکند. کارهای خود ایزوتسو در زبان عربی نیز نشان میدهد که ساخت معنایی زبان قرآن با ساخت معنایی زبان جاهلیت متفاوت است؛ زیرا، نوع نگاه فرهنگی که یک قوم به جهان پیرامون دارد در مقولهبندی او از جهان پیرامون اثر میگذارد و این مقولهبندی در ساخت معنای او موثر است. وی از اصطلاحی یاد میکند با عنوان «جهانبینی معنایی» یا «جهانبینی زبانی»؛ بدین معنا که نگاه و بینش انسان را از طریق معنای درون زبان میشود تشخیص داد. اگر کسی به زبان و اشعار جاهلی مراجعه کرده و معناشناسی کند و از طریق ایجاد ارتباطات معنایی به معنای پشت واژهگان آن دست پیدا نماید، میتواند جهان بینی جاهلی را کشف کند. چنانکه اگر کسی قرآن را بهلحاظ معنایی تحلیل کند و به ساخت معنایی قرآن پی ببرد، جهان بینی قرآن از درون این نظام واژگانی استنباط میکند.
اصل پنجم
اگر پذیرفتیم که معنا امری منفرد نیست و در درون یک دستگاه معنایی حصول مییابد، به یک تقسیمبندی تازه در معنای کلمات میرسیم: معنای پایه، و معنای نسبی. هر واژهای در زبان یک معنای پایه دارد و یک معنای نسبی. معنای پایه واژه معنایی است که «علی الفرض» معنای ثابت آن واژه است، و معنای نسبی، معنا یا معانیای است که این معنای ثابت به تدریج در بافت معنایی و زبانی پیدا میکند. چنانکه از بحثهای قبلی هم معلوم شد و خود ایزوتسو هم تصریح میکند، وقتی ما میگوییم معنای پایه یا معنای اساسی، نمیخواهیم معنای هستهای، و ذاتی را بگوییم که مدنظر نظریه تصویری زبان بود. منظور از معنای پایه یک امر روششناختی و یک امر فرضی است. ما در زبان چارهای نداریم که بهلحاظ روششناختی برای الفاظ یک معنای فیالجمله را برای شروع به فهم متن فرض بگیریم. اما این بدان معنا نیست که واژهها این معنای ثابت را دارند؛ بلکه، گفتیم که هر واژهای بسته به کارکردش در حوزه زبانی معنایش متفاوت میشود و بسته به جایی که قرار گرفت است آن معنای پایه نیز متغیر میشود. از اینرو، وی در نهایت به نظر چالشزای خود تصریح میکنند که ما چیزی به معنای پایه نداریم. زیرا معنای پایه صرفاً یک معنای فرضی، و برای حل مشکل نظریههایی است که از یکسو به معنای ذاتی برای واژگان یک زبان قایل نیستند و از سوی دیگر معنای واژگان را نسبی و وابسته به بافت میشمارند. او با فرض معنای پایه میخواهد مشکل عدم ارتباط با متن را در این فرضیهها برطرف کند. بر این اساس همیشه وقتی فرد در یک زبان آغاز به سخن میکند، یک سری پیشفرضها و تلقیهای معنایی برای واژگان دارد که از طریق نهاد خانواده و آموزش و پرورش و … به ارث برده است. اما این بدان معنا نیست که او به عنوان صاحب آن زبان دقیقا همان معنایی را به کار میبرد که یاد گرفته است؛ برای نمونه فهم من از معنای واژه آب همان فهم پدر و مادرم نیست و من آن فهم اولیه ارثی را یا تصحیح کردهام یا تعویض. این همان معنای نسبی است که گفتیم در کارکرد و در بستر زبان خودش را نشان میدهد. معنای پایه یک معنای فرضی است که صاحب زبان در هنگام تکلم، تفاهم و یا فهم آن را فقط به عنوان یک مفروض روششناختی در نظر میگیرد. بنابراین، معنای پایه معنای ذاتی واژه نیست؛ از اینرو این نظریه معنایی توصیه میکند که به سرعت باید از معنای پایه عبور کرد و ماندن در معنای پایه و معنای لغوی نتیجهاش خطا و انحراف از معنای متن، و تحمیل معنای یک فرهنگ و ذهنیت به یک متن دیگر است. خلاصه آنکه، ما همیشه به عنوان استفادهکننده از زبان یک تلقی از معنای لفظ داریم و این یک امر طبیعی است، زیرا بدون آن ما اصلاً نمیتوانیم وارد فضای زبانی بشویم. اما این معنای پایه فقط نقطه آغاز معناشناسی است و نباید بر این پایه معنای متن را فهمید. بلکه آن را فقط باید بهعنوان یک مفروض نگه داشت و با حرکت در مسیر کاربردهای زبانی واژه و نسبت میدانهای معنایی کلمه به کاربرد آن راه پیدا کرد و معنای متن را از درون متن کشف کرد. برای نمونه باید از این طرق معنای واژگان اشعار جاهلی را پیدا کرد، و آن را به عنوان معنایی پایه برای فهم واژگان قرآن به کار گرفت تا معنای مورد نظر متن قرآن را کشف کرد. بنابراین آن معنای پایه را از بیرون یک متن (مثل متن قرآن) مفروض میگیریم و سپس وارد متن قرآن می شویم تا معنای نسبی را پیدا کنیم. اینجاست که حجیت لغتنامههایی که از این طریق معنا را در اختیار نمیگذارند، محل تردید قرار میگیرد. اما معنای نسبی را چگونه باید به دست آورد؟ پاسخ این به اصل ششم منجر میشود.